روزی مجنون از روی سجاده شخصی عبور کرد.مرد نماز را شکست و گفت : مردک در حال راز و نیاز با خدا بودم برای چه این رشته را بریدی ؟
مجنون لبخندی زد و گفت : عاشق بنده ای بودم و تو را ندیدم تو عاشق خدا بودی چطور مرا دیدی.
نظرات شما عزیزان:
سلام وب جالبی دارین. از این به بعد هر روز سر میزنم.
دوست داشتین تبادل لینک کنیم خبرم کنید. مرسی محمد آقا
پاسخ:خوشحال شدم
دوست داشتین تبادل لینک کنیم خبرم کنید. مرسی محمد آقا
پاسخ:خوشحال شدم
دزدی تو روز روشن
پاسخ:خخخخخخخخخ